خداحافظ نگو
میروم اما خداحافظ نگو
گو میسر میشود دیدارها
سعی کن باور کنم امید را
با سخنها، قصه ها، اسرارها
چون پرستاران که امیدی دهند
تا بخوابانند شب بیمارها
گو تو می آیی و ما خواهیم رفت
باز هم در باغها گلزارها
دست هم گیریم و راهی بس دراز
بسپریم از بین گلها ، خارها
تا به زانو بوسه بر پایت زنند
مخمل مواج گندمزارها
باز میچینم برایت خوشه ای
یاس خوشبو از سر دیوارها
باز پیش چشم حسرت بار من
شعر میبوسد لبت را بارها
باز میلرزد دلت از شور و شوق
لحظه نزدیکی دیدارها