شتاب لحظه ها
جانم این عقربهها خیره سر و لجبازند
تو ببین با چه شتابی به زمان میتازند
اگه دور بودیم بازم تو حال خمیازه بودن
سست و تنبل دستها رو به هر طرف میگشودن
بسکه آهسته میرفتن روزمون شب نمیشد
اگرم شب میرسید، هر یکی خلوتی داشتیم با خیال دل خود
اما الان میبینی عقربه پرپر میزنه
دور خود میگرده و این در و اون در میزنه
به جهنم اگه یک لحظهٔ ما یک روز اوست
وقت هنوز باقیه این لجبازی امروز اوست