پائیز یادها







اون درخته یادته
که ما از صبح تا غروب
زیر سایه ‌ش مینشستیم

یادمون نبود چه وقته کجا هستیم

اون درخته که تو وقتی زیر سایه ‌ش میرسیدی
من میگفتم برام این چتر قشنگو چند خریدی

اونکه گفتم دیگه این دفتر خاطراتمونه
برگهاش اوراق کتاب قصه ایست کز‌ ما میمونه

یادته صبح تا غروب با هم تو سایه اش نشسته
نه گرسنه میشدیم، نه‌ تشنه‌ میشدیم، نه‌ خسته

یادته هر چی‌ میگفتیم میشنید، محرممون بود
یادته تنش می‌لرزید و برامون نمی‌‌آسود

حالا پیغام داده پائیز همه برگهاشو تکونده
باد بدون خواستن او همه اوراقشو خونده

برگها رو خونده و پاشیده و هر طرف پرونده
باغبون جارو کشیده همه برگها رو سوزونده

حالا قول داده که باز برگ‌های تازه در بیاره
موعد قول و قرارش هم بهاره

حالا دعوت شدیم این بهار دوباره بریم اونجا
بشینیم روبروی هم تا بپرسه باز هم از ما

کی‌ میخواد همدیگر رو اندازه دنیا؟
ما بگیم ما

بنویسه دوباره حرفهای ما رو روی برگها





بازگشت به صفحه اول