رسم عزای ما
در سوگت ای نهفته گلم ، از مزارها
برخاستند همچو تو انسان تبارها
تندر نقاره میزد و باران به سیل اشک
میشست گل ز پای ستور سوارها
فریاد رعد بود و به جنگل صدای تو
چون آتشی ز سینه کشیده شرارها
با رود خون به جنگل و کوه و تمام شهر
با صد جوان دار زده در گذارها
هم دختری که خاطره ات نقش قلب اوست
هم مادران به قتل چو تو سوگوارها
گفتند جمله با هم و بانگی بهم تنید
از داغ بر دلان مبارز هزارها
رسم عزای ما نه گریبان دریدن است
بنیاد ظلم را ز بن و ریشه چیدن است