رهگذر
بهتر است اینکه نداری ز دل ما خبری
گر ندانی غم ما اندکی آرامتری
دل به دریا زده و آب گذشت از سرما
ما که غرقیم نترسیم ز دامان تری
با تو بیش از همه خویشیم و عجب ز این همه صبر
که گذشتیم ز هم ساده تر از رهگذری
من خلاف تو که ویران کنی آنگه گذری
آنچنان میروم از دل که نماند اثری
شعله ام آتشم این است مراد از پرهیز
که نگیرد بتو زین خرمن آتش شرری
تا به بیداری و تاریکی شب خو نکنی
راز چشمان سیه را نتوان پی ببری
بد حسابیم اگر دل به امانت دادی
مده امروز که بی غصه از اینجا نبری
خودمانیم چه حیله است در آن دیدن تو
که کلامی است به هر کس چو بنوعی نگری